برنامه 17: نی لبک
1391
نی لبک آتش به جانم گشته غم
هرگز آیا زنده خاکستر شدی؟
من گدایی ها ز باران کرده ام
خواهش از مرغان پران کرده ام
نی لبک آخر کجا افغان کنیم؟
یا کدامین خانه را ویران کنیم؟
بی حریف افتاده ام در گوشه ای
نی لبک کی یاد مشتاقان کنی؟
نی لبک دردی به دل دارم بیا
سینه ای از غم کسل دارم بیا
آتش ار خواهی به جانم برزنی
خیمه هاای مشتعل دارم بیا
نی لبک هرگز چو باران تر شدی؟
رانده چون من از در دلبر شدی؟
نی لبک آتش به جانم گشته غم
هرگز آیا زنده خاکستر شدی؟
نی لبک همدرد این هجران تویی
محرم اسرار عشاقان تویی
نی لبک با من نگو کاری کنم
یا ز نای و ناله خودداری کنم
میپسندی باردیگر تا که من
خون دل از دیده ام جاری کنم؟
من گدایی ها ز باران کرده ام
خواهش از مرغان پران کرده ام
تا گلی پرپر شد اندر گوشه ای
اشک خود را وقف گلدان کرده ام
هرشبی با اشک و با آهی دگر
نی لبک بیدار بودم تا سحر
با نسیم هرشب دویدم تا به دشت
تا مگر بویی رساند یا خبر
از سیاهی تا سپیدی گشته ام
آن طرف تا نا امیدی گشته ام
گوشه ای پنهان نگشت از چشم من
گرچه دیدی یا ندیدی گشته ام
لیک جایی اسمی از یاران نبود
پرسشی از بزم می خواران نبود
جایی از هم صحبت خاکی شدم
آشنا با نم نم باران نبود
نی لبک امشب که همپایم تویی
هم نفس با ناله و نایم تویی
داری آیا طاقت این قصه را؟
شاهد یک لحظه غوغایم تویی
من نمیخواهم که سامانم دهی
یا بهاری در زمستانم دهی
سینه تنها خالی از غم کرده ام
ناله کن تا خرج چشمانم دهی
نی لبک در بند درمانم نباش
در خم چشمان گریانم نباش
قلب من خو کرده با زندان غم
در غم تاریک زندانم نباش
بی گمان درد دلم فهمیده ای
کین چنین در زیر و بم لرزیده ای
از تو میخواهم به سازی برزنی
آنچه را کز دشت چشمم دیده ای
دیدگاهتان را بنویسید